روزی که پادشاهان دیوان کنند و بار عام دهند: علی عالی اعلا که چوب حاجب او سر ینال و تکین را بروز بار شکست. سنایی (از آنندراج). روز بار تو سود کرد جهان تا جهان است روز بار تو باد. ؟
روزی که پادشاهان دیوان کنند و بار عام دهند: علی عالی اعلا که چوب حاجب او سر ینال و تکین را بروز بار شکست. سنایی (از آنندراج). روز بار تو سود کرد جهان تا جهان است روز بار تو باد. ؟
کوهی است در سراه. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 301) (از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282). نام کوهی. (آنندراج). کوهی است که سعد بن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. (از تاج العروس). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیلۀ ازد، بدان فرود آمد. (از انساب سمعانی). کوهی است به یمن متعلق به قبیلۀ ازد. (از تاج العروس). رجوع به برقۀ بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعد بن عدی بن حارثه بن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثه بن امری ءالقیس بن ثعلبه بن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. (از معجم البلدان ج 2)
کوهی است در سراه. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 301) (از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282). نام کوهی. (آنندراج). کوهی است که سعد بن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. (از تاج العروس). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیلۀ ازد، بدان فرود آمد. (از انساب سمعانی). کوهی است به یمن متعلق به قبیلۀ ازد. (از تاج العروس). رجوع به برقۀ بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعد بن عدی بن حارثه بن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثه بن امری ءالقیس بن ثعلبه بن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. (از معجم البلدان ج 2)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
نام کوهی است و یوم البشر را بنام یوم الحجاف نیز خوانند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به یوم و متن مزبور شود، قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشرۀ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقۀ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطۀ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لولۀ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریۀ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجۀ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجۀ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقۀ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود، در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشرۀ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشرۀ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشرۀ میمون که صحیفۀ اقبال و دیباچۀ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشرۀ او میلی بود. (گلستان)
به واو معروف، پشتاره که به پشت بردارند و این از اهل زبان شنیده شده. (آنندراج). کولباره. کوله باره. باری که بر پشت کشند. (فرهنگ فارسی معین). باری که بر پشت یا دوش برند و آن بزرگ نباشد. باری خرد که بر کتف توان بردن یا میان دو کتف. باری که بر دوش آدمی حمل شود. باری بر پشت طناب و رسن آن از یک سوی شانه بر سینه افتد و حامل، آن را بر دست دارد. پشته. پشتواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوله بار آرزویی بست دل کآسمان زد زور و از جا برنداشت. ظهوری (از آنندراج)
به واو معروف، پشتاره که به پشت بردارند و این از اهل زبان شنیده شده. (آنندراج). کولباره. کوله باره. باری که بر پشت کشند. (فرهنگ فارسی معین). باری که بر پشت یا دوش برند و آن بزرگ نباشد. باری خرد که بر کتف توان بردن یا میان دو کتف. باری که بر دوش آدمی حمل شود. باری بر پشت طناب و رسن آن از یک سوی شانه بر سینه افتد و حامل، آن را بر دست دارد. پشته. پشتواره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کوله بار آرزویی بست دل کآسمان زد زور و از جا برنداشت. ظهوری (از آنندراج)
کوچه ای که راهی در باغ داشته باشد. (آنندراج). کوچه ای که راهی به باغ داشته باشد یااز کنار باغ گذرد. (فرهنگ فارسی معین) : در بهاران دل به سیر کوی یارم می کشد کوچه باغ عاشقان چاک گریبان کسی است. میرزا رضی دانش (از آنندراج). در کوچه باغ زلف خزان را گذار نیست دل را به آن دو سلسلۀ مشکبار بخش. صائب (از آنندراج)
کوچه ای که راهی در باغ داشته باشد. (آنندراج). کوچه ای که راهی به باغ داشته باشد یااز کنار باغ گذرد. (فرهنگ فارسی معین) : در بهاران دل به سیر کوی یارم می کشد کوچه باغ عاشقان چاک گریبان کسی است. میرزا رضی دانش (از آنندراج). در کوچه باغ زلف خزان را گذار نیست دل را به آن دو سلسلۀ مشکبار بخش. صائب (از آنندراج)